یادداشتهایی از یک دیوانه

شاید دلم می خواست عاقل باشم....

یادداشتهایی از یک دیوانه

شاید دلم می خواست عاقل باشم....

دروغ...

انگشتان جوهریم...

در باغچه کاشتم...

نمی دانم فروغ دروغ می گفت؟؟

یا دستان من عقیم بودند!!!...

ل ن گ ر

امروز از اون روزاست...

از اون روزای خسته ای که آسمون حتی نمی تونه ابرا رو از جلو چشاش کنار بزنه.

یاد 2 سال پیش افتادم، اون روزا که دلم پرواز می خواست

ولی امروز دلم یه لنگر می خواد...

رو دست حافظ...

غزل حافظ:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندیش بخشم سمرقند وبخارا را

حالا جواب صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندیش بخشم سرو دست و تن و پا را
به معشوق چون می بخشم ز مال خویش می بخشم
نه چون حافظ که می بخشد سمر قند و بخارا

و بالاخره جواب شهریار:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندیش بخشم تمام روح و اعضا را
هر آنکه چیزی می بخشد ز ملک خویش می بخشد
نه چون صائب که می بخشد دل و دین و سر وپا را
دل و دین و سر پا را ز بهر گور می بخشند
نه از بهر ترک شیرازی که شور افکند در دلها

شهریار جوابی داده که نمی شه ادامه داد.
شما اگه بخواید جواب شهریار رو بدید چی مینویسید؟

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا

دلم را سخت می بندم، مبادا گم کند مارا

چه می ماند برای من، بجز رنج و غم و سستی

اگر بخشم سر و پا را، دل و دین و تن و جان را