یادداشتهایی از یک دیوانه

شاید دلم می خواست عاقل باشم....

یادداشتهایی از یک دیوانه

شاید دلم می خواست عاقل باشم....

کوروش منم شهریار روشنایی

برای من
که برادر بینایان و غمخوار
خستگانم
زنان به جالیز و
دبیران به دیر و
سواران به صحرا یکی ست
همه خان و مان من اند.
من کوروشم
و تنها نجات جهان به
ارامشم باز خواهد اورد

من پسر پادشاه انشان و
مشعل دار مردمانم
دلیری و دانایی
ثروت بی زوال ملت من است
و من با همدلی مردمانم بود
که کاریزها و رودها روان کرده ام
سدهاساخته و شهر ها بنا کرده ام

و من برای شما
بوی خوش و
خواب آرام و
زندگی زیبا
...
برای شما مردمان بزرگ
ارزو میکنم.

من کوروشم
پسر ماندانا و کمبوجیه
که با شما سخن میگویم
شادمانی از آن شماست به عاقبت کار
و او که شادمانی مردم را
نمی خواهد
از ما نیست
او برده بی مزد اهریمن است

زنان میهن من بزرگ و برازنده اند
خان و مان ملت من،شادمان
و سترگ است
پدران ما دانا و
فرزندان ما دلیرند
بدین دلیل هرگز شکست نخواهیم خورد
بدین دلیل هرگز فریفته نخواهیم شد

من کوروشم
شاه شاهان شما
و من این کتیبه را به نوترین
خط خداوند نوشته ام
نوشته ام تا قانون بر قبیله
آدمی
فرمان براند
نظرات 1 + ارسال نظر
... شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:23 ب.ظ http://delediivooneh.blogsky.com

خیلی ع ذ ظ ز ر میخواما..

همچینیم دیوونه نیستی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد