یادداشتهایی از یک دیوانه

شاید دلم می خواست عاقل باشم....

یادداشتهایی از یک دیوانه

شاید دلم می خواست عاقل باشم....

یه جایی یه مطلبی خوندم. خیلی خوشم اومد...

امروز بعد از مدتها دوباره به یاد این مطلب افتادم...

راستش امروز که واسه یه ماموریت رفته بودم مخابرات مرکزی بین راه نظرم یه کنار میدون جهاد جلب شد. داشتن یه مسجد بزرگ و نو رو نمای آجر می زدن...

این مسجد رو حدود ۳ ماه پیش خراب کرده بودن. و حالا بعد از ۹۰ روز یه مسجد بزرگ و دو طبقه سایه رو نصیب مردوما می کرد...

اما مطلبی که خونده بودم:

تا رفتن به مسجد هم مثل رفتن به مدارس چند شیفته نشه نباید مسجد جدید ساخت...

راستش

نمی دونم چی بگم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد