امروز دلم گرفت
مثل دو روز قبل
یاد حیاط سبز
با یک بغل درخت...
امروز فقط دلم می خواست گریه کنم...
ساعت ۹ زنگ زدم خونه.... مامان گوشی رو برداشت. گفتم: سلام مامان... جواب داد: سلام... خوبی؟؟ کاوه ای یا مهدی؟؟؟ :(
بعد از ۵ دقیقه صحبت گفت: خب پسرم دیگه مزاحمت نمی شم... برو به کارت برس....
اونقدر دلم گرفته بود که فقط می خواستم گریه کنم...
من...
در کجای این ویرانی خوابم برده است؟؟؟
دیشب تمامی یاسهای احساس را به یغما برده اند...
بر نگاه تو پلی می بندم...
میان شب و ستاره....
باور کنید آنقدر تنهایم که گاهی احساس می کنم سایه ام را هم باد با خود برده است....
واسه سلامتیه تموم مادرای عالم... هر جور دوست دارین دعا کنین...
سلام
امروز همه مطالب وبتون رو خوندم
به دلم نشست امیدوارم موفق باشید
شما قبلا با عنوان دیگه ای نمینوشتید؟