یادداشتهایی از یک دیوانه

شاید دلم می خواست عاقل باشم....

یادداشتهایی از یک دیوانه

شاید دلم می خواست عاقل باشم....

روزه...

دستانم روزه گرفته اند.

 و لبانم

 سکوت ...

 آری من در انتهای وحشت فسرده زمین خوابم برده است...

آغازیه...

امروز واسه اولین باره که تو این وبلاگ می نویسم.

راستش شاید واسه بار اول باید خودم رو معرفی کنم.

اسمم رو بی خیال شین. بی کار نیستم. ولی گاهگاهی دلم میگیره. اون موقع هاست که دلم می خواد با یکی حرف بزنم. شاید واسه همینه که می نویسم....

این یکی برخلاف قبلی ها شاید شخصی نباشه. نمی دونم. شاید هم...

باید بود و دید...

خدا یاور همه تون